top of page

از خاکستر ما برمی‌خیزیم

  • ALPA
  • Aug 14
  • 2 min read

نوشته مهتاب*

August 15, 2025


ree

در صبحی که هنوز امید در چشمانم می‌درخشید ✨، قرار بود امتحان نهایی مکتبم را بدهم. روزی که باید آغاز رؤیاهایم باشد—نه تنها رؤیاهای من، بلکه رؤیاهای هزاران دختر افغان 💙.اما ناگهان خبر رسید: طالبان وارد شهر شده‌اند ⚫.دلم از سینه‌ام کنده شد 💔، و با آن زنجیرهایی آمد—زنجیرهایی بر آرزوهایمان، زنجیرهایی بر آینده‌هایمان ⛓️.

روزها گذشت، و ما زیر بار محدودیت‌ها نفس‌مان بند آمد. فقر شدیدتر شد 💢، دروازه‌های مکتب‌ها بسته شد 🚪، و دانشگاه‌ها بر روی دختران ممنوع اعلام گردید.زنان حالا مجبورند چون سایه‌ای در پس مردان حرکت کنند 🕯️.

ما صدای خود را بلند کردیم 📢، اما کسی نشنید.ما کمک خواستیم، اما هیچ دستی به سویمان دراز نشد 🤲.در آن سکوت، بسیاری از دختران از آموزش محروم شدند 📚، و رؤیاهای‌شان مانند قصرهای کاغذی فرو ریخت 🏚️.

آه آن روز…پس از دو سال برگشتم به قفسه‌هایی که کتاب‌هایم در آن بی‌حرکت مانده بودند 📖.با هر صفحه‌ای که خواندم، دلم دوباره ترک برداشت 💔.بوی کتابچه‌های مکتبم همچون نفس کشیدن در دل یک خاطره بود 🌸.شکستم… اما تسلیم نشدم ✊.

نتیجه؟

من شدم کسی که دو سال مکتب را در شش ماه تمام کرد 🕰️.من شدم دختری که اکنون با چشمانی پر از امید 🌟، در انتظار تصدیقی است که از آن‌سوی مرز وعده‌اش داده شده.

من بازمانده‌ام، اما قربانی نیستم 💪.ما دختران زنانی هستیم که در برابر تاریکی جنگیده‌اند:از رابعۀ بلخی، شاعری که با خون دل نوشت 🖋️.از مهتاب هروی، زنی که در تاریک‌ترین شب‌های تاریخ ستاره شد 🌙.

ما دخترانی هستیم که از خاکستر برخاستیم—با صداهایی آرام، دل‌هایی زخمی 💔، اما اراده‌ای که آسمان را لمس می‌کند ☁️.

ما دختران خاموش افغانستان‌ایم.و این سکوت ما، فریادی‌ست که جهان باید بشنود 🌍.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* it is a pseudonym.

Comments


bottom of page