چهار سال پس از سقوط: یادآوری روزی که کابل در تاریکی فرو رفت
- ALPA
- Aug 14
- 3 min read
نوشته اوزرا*
August 15, 2025
درست چهار سال قبل، در چنین تاریخ و روزی، البته با این تفاوت که روز یکشنبه بود و امسال مصادف با دوشنبه است، افغانستانمان، خصوصاً کابل، به دست طالبان افتاد و شاهد تاریکترین روزش شد 🌑.
چهار سال قبل، روز یکشنبهٔ سیاه، همه با روح خسته و درمانده در دانشگاه کابل بودیم 😔. ترس و هراس و واهمه از شنیدن اخبار سقوط ولایات یکی پس از دیگری وجود همه را فرا گرفته بود، و دقیقاً شب گذشتهاش زادگاهم (مزارشریف) به دست طالبان افتاده بود و فقط کابل، مرکز افغانستان، باقی مانده بود؛ سرزمینی که سالها شاهد ظلم، ستم، فقر و بدبختی بهخاطر حاکمان بیوجدانش بود تا اینکه بلاخره به دست بلای زمینی به نام طالبان افتاد ⚫. حالت روحی گنگی داشتیم، یعنی نمیفهمیدیم بهخاطر چه و زودتر برای چه کسی در هراس باشیم: وطن، ملت، فامیل، تحصیلمان، آیندهٔ نامعلوممان، یا هم بهخاطر اینکه فکر میکردیم شاید آخرین لحظات زندگیمان باشد 😢. لحظهبهلحظه به سقوط کابل نزدیک میشدیم، اما باز هم به همدیگر تسلّا میدادیم و اشکهای یکدیگر را پاک میکردیم ❤️. رشتهٔ باریکی از امید در قلبمان بود، ولی دریغ که این رشتهٔ امید از قبل بریده شده بود و طالب درست در چند قدمیمان وجود داشت و ما بیخبر بودیم ⏳.

با وجود همان وضع و همان حالت، با تعدادی که بودیم، برای درس خواندن به صنف کمپیوتر لپ (تالار) رفتیم 💻. در اثنای درس، تلفن یکی از همصنفانمان که از زمرهٔ طالبان است، به صدا درآمد و آهنگی که طالبان خودشان گوش میکنند و دیگران را از شنیدنش منع میکنند چون موسیقی را حرام میدانند، بهعنوان نغمهٔ موبایلش بود 🎵. استادمان گفت: «لطفاً خاموش کنید! بیایید عادت کنیم، قرار است بعد از مدتی کوتاه زیاد چنین آهنگها را بشنویم.»
درس به پایان رسید و در آخر، با تعدادی از همصنفان که نه تنها همصنفی بودیم بلکه دوست و خانواده بودیم، و چیزی فراتر از این، یعنی دوستی و صمیمیت بیریا داشتیم، خواستیم عکس بگیریم 📸. همه با حالت پریشان ولی در ظاهر پرانرژی و شاد، عکسی به یادگار از بهترین دورهٔ زندگیمان گرفتیم، غافل از اینکه این آخرین عکس باهم بودنمان خواهد بود 🥲.
چند لحظه بعد، خبر رسید که طالبان شهر کابل را گرفتند ⚠️. دوستانمان را در وضع بسیار ترسیده و هراسان دیدیم و ما هم شاهد چنین روزی شدیم 😨. گویا روز محشر بود، هرکس کوشش میکرد جان خود و عزیزانش را نجات دهد 💔. با جمعی از دوستان و همصنفان (دختران و پسران) به پیش دروازهٔ لیلیهٔ دخترانه رفتیم تا دوستان دخترمان را که مسافر بودند، همراهی و کمک کنیم 🚪. در این لحظات بود که دوست واقعی معلوم میشد 🙏.
بعد از مدتی، ناگزیر شدم با دوست صمیمیام به طرف خانه حرکت کنم چون خانواده به تشویش بودند، خصوصاً از اینکه مبادا موتر پیدا نشود و در شرایط سختتر قرار بگیریم 🚗. وقتی از دانشگاه خارج شدیم، حتی موتر هم به راحتی پیدا نمیشد تا بخشی از راه را برویم، اما به هزار بدبختی از یک موتر به موتر دیگر خود را به سرای شمالی رساندیم 🏙️. مردم شهر همه در حال دویدن بودند و هرکس میخواست جان خود را نجات دهد و به گوشهای امن پناه ببرد 🏃♀️. وقتی به سرای شمالی رسیدیم، گفتند از طرف کوتل هم آمدهاند و راه کوتل مسدود است 🚧. رفتم به خانهٔ کاکایم و چند لحظه بعد پدرم هم از دفتر به همانجا آمد 😟.
عصر، پدرم یک موتر شناخته را کرایه کرد و به طرف خانه حرکت کردیم 🚖. هر طرف که میدیدم، انسانهای عجیبوغریب با ظواهر ترسناک حضور داشتند و از آمدنشان سوءاستفاده میکردند 😠. همچنان افراد زورطلب از فرصت و نام طالب استفاده کرده و ترس و وحشت را در وجود مردم بیشتر میکردند 😰. بعد از مدتی، تنها در چند قدمیام، صدای فیر یک مرمی را شنیدم که از پشت، بالای عساکر یک قومندان که بر خانهاش هجوم برده بودند، شلیک کردند 🔫.
در این چهار سال بعد از آمدنشان، مردم از هم پاشیدند، خانوادهها فروپاشیدند، افغانستان از هم پاشید، همه بیکار شدند و همه از عزیزانمان دور شدیم 💔. تعداد زیادی بهخاطر آیندهٔ روشن و نجات جان خود به ممالک بیگانه مهاجر شدند 🛫. حالا افغانستان رنگ دیگری به خود گرفته، شور و شوق سابق نمانده، شاید هم رنگ سیاه به خود گرفته باشد ⚫.
سالگرد چهار سال اسیر شدن افغانستان بر همگان تسلیت .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* it is a pseudonym.




Comments